بین بستر دلشکسته
روح هستی دیده بسته
غرق ناله در بر او
فاطمه دل خون نشسته
می زند بر سینه و سر
بهر بابا غم نصیب است
زیر لب دارد دعایی
خسته در ام یجیب است
در بر چشمان بابا
ریزد از دیده ستاره
کشتی عمر پیمبر
گیرد از ساحل کناره
گه بهوش آید خدایا
گه دو چشمش را گشاید
سوی زهرا، سوی مولا
او نظاره می نماید
با نگاه بی فروغش
خسته دل دارد پیامی
با تمام هستی خود
فاطمه، دارد کلامی
گریه بس کن در کنارم
غم مخور ای دختر من
سوی داور رهسپارم
نور چشمان تر من
فاطمه جان، فاطمه جان
بعد بابا در ره حق
می شوی حامی مولا
اولین کس ای عزیزم
می شوی ملحق به بابا
بعد بابا دختر من
حرمتت گردد شکسته
خود به ببینی با دو چشمت
دست حق، با دسته بسته
دود آتش، درب و دیوار
باغ یاس ارغوانی
فوج گلچین، موج غربت
غنچه پرپر، گل خزانی